در این تحقیق به طرح نظریه هایی که به طور مستقیم دلبستگی را بررسی کرده اند می پردازیم. روانشناسان در بیشتر سالهای قرن حاضر به روابط کودکان با کسانی که مراقبت از آن ها را بر عهده دارند تاکید کرده اند و این کنش های متقابل را بر اساس عمده رشد عاطفی و شناختی می دانند. این نظریه پردازان تمام توجه خود را به مادر کودک به عنوان کسی که این محبت، توجه و مراقبتش به کودک احساس امنیت می دهد و اهمیتی اساسی دارد متمرکز کرده اند (مانسن و همکاران، 1985؛ ترجمه یاسایی، 1380). 

 

 

 


1. نظریه کردارشناختی بالبی
     جان بالبی روانپزشک و روان تحلیلگر انگلیسی (1990-1970) نخستین روان تحلیلگری است که الگوهایی را برای تحول کنش وری شخصیت (یا نظریه غرایز) پیشنهاد کرده است که از نظریه کشاننده های فروید ی فاصله می گیرد. او راه خود را با تکیه بر یافته های عملی جدید تر و اساساً یافته های رفتارشناسی و سیبرنتیک (فرمانگری) از فروید جدا می سازد. بی همتایی و بدیع بودن مفهوم دلبستگی در نظام بالبی در عین تکیه بر آزمایشگری، بیان این فرضیه است که نیاز به دلبستگی نخستین است (منصور و دادستان، 1379). بالبی در قلمرو دلبستگی چند نکته مهم را مورد تاکید قرار می دهد: 

 

 

 

 


اول آنکه کودک از نظر ژنتیکی برای واکنش هایی آمادگی دارد: 
     کودک به علامات محرکی (به راه افتادن فعالیت، پایان یافتن) پاسخ می دهد که هم از اطلاعاتی مشتق می شوند که ناشی از ارگانیزم اند (سرما، گرما، درد)، و هم از اطلاعاتی که منبعث از محیط (صدای شدید، تاریکی و جز آن) هستند. واکنش های کودک به اهداف ثابتی منتهی می شوند، و در این مورد خاص، واکنش وی عبارت است از تامین مجاورت با یک فرد خاص یعنی مادر که بر همه افراد دیگر مرجح است (منصور و دادستان، 1379). این خواست در کودکی تحت تأثیر جدایی از چهره دلبستگی و بعد ها بر اثر خستگی، تنیدگی، تهدید یا بیماری فعال می شود (هلمز، 1993؛ ترجمه بشارت، 1379).


 


دوم آنکه رفتار دلبستگی متحول می گردد :
     بالبی در آغاز به پنج نظام رفتاری مکیدن، به دیگری آویختن، دنبال کردن، گریه کردن و لبخند زدن اشاره کرده است. این پنج قالب رفتاری معرف رفتار دلبستگی در کودک الزاماً پیش از آن که به دو دسته رفتارهای دنبال کردن یا پیوستن (مکیدن و به دیگری آویختن) و طلبیدن (گریه و لبخند) تقسیم شوند، استقرار می یابند و کودک آن ها را تدریجاً بر پایه ظرفیتهای قبلی سازمان دهی می کند. 

 

 

 

 

     کودک در واقع با طیف وسیعی از ظرفیت های بالقوه آمادگی برای عمل به دنیا می آید. ظرفیت هایی که در عمل بتدریج چهره بیش از تمایز یافته را هدف قرار می دهند. در جوامع امروزی این چهره عمدتاً مادر است که غالباً وظیفه مواظبت از کودک را بر عهده دارد. بعد ها دلبستگی با فوریت کمتری متجلی می گردد، چه کودک بر اثر تحول شناختی خویش به وسایل جدیدی مجهز می گردد که از میان آن ها باید به کاربرد رمزها (زبان)، بنا کردن راهبردها، کشش نسبت به دیگر کانون های رغبت اشاره کرده بدین ترتیب، کودک می تواند در مدت های بیش از پیش طولانی تر، با این فکر که مادر وی به هنگام نیاز به سادگی در دسترس وی خواهد بود، خشنود باشد. در این هنگام، تعامل مادر و کودک به شکل ظریف تری در می آید و بر اثر نوعی صلاحیت که به کندی تحول می یابد، کودک این فکر را می پذیرد که مادر وی دارای اهداف خاص خویش است و ایجاد نوعی همسازی برای آن که هر یک به رضایت خاطر لازم دست یابند (پشت سر گذاشتن خود میان بینی " پیاژه ای " ) ضروری است (تامپسون، 2008). 
 

 

 

 

 

 

 

 

فهرست مطالب

2 4 دلبستگی 
2 4 1 تعریف دلبستگی 
2 4 2 پیدایش دلبستگی در کودک
2 4 3 انواع دلبستگی 
2 4 4 مراحل ایجاد دلبستگی
2 4 5 دلبستگی و رشد بعدی
2 4 6 دلبستگی بزرگسالان 
2 4 6 1 تعریف دلبستگی بزرگسالان
2 4 6 2 الگوی چهارگانه دلبستگی بزرگسالان
2 4 7 نظریه های دلبستگی
2 4 7 1 نظریه کردارشناختی بالبی
2 4 7 2 نظریه روان تحلیل گری
2 4 7 3 نظریه اریکسون
2 4 7 4 نظریه ارتباط موضوعی
2 4 7 5 نظریه رفتارگرایی 
2 4 7 6 نظریه شناختی 
2 4 8 دلبستگی و مشکلات رفتاری – هیجانی دوره نوجوانی

پیشینه پژوهش سبک های دلبستگی

منابع